عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید: خوبی؟! گفتم: اکنون بهترم!
زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن...
خنده رو آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم!
عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم؛
عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم
عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من...
هم تو عشقِ اولم هستی، هم عشقِ آ خرم
هرچه در انکار کوشیدم نشد؛ ناممکن است!
آخرش هم عشقِ من! فهمید گویا مادرم
کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز...
تا نگاهم باز کردی، چادر افتاد از سرم!
دیدگاه ها (۰)

عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

عاشقانه های شبنم

عاشقانه های شبنم

عاشقانه های شبنم تقدیم بهترین مادر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط